استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{➋⓿}
جینهو:/
من باید از اینجا فرار کنم ، درسته باید یه نقشه حسابی بکشم تا نتونن منو پیدا کنن
یه ماه شده که هیونجین پیداش نیست پس میتونم از بین این بادیگاردا بگیرم، البته اگه سارا منو پیدا نکنه ، اون درسته زن خوبیه ولی به هیونجین وفاداری و منم بخاطر همین نتونستم توی این مدت فرار کنم ، ولی قرار نیست برای همیشه اینجا بمونم
جینهو: خدا خدا خدا چیکار کنم؟؟ کمکم کن باید از اینجا برم بیرون
میدونستن بادیگاردا توی چه ساعتی شیفت عوض میکنن و چند نفرن ، یه نقشه خوب اومد تو ذهنم
باید قبل از اینکه هیونجین پیداش بشه از اینجا فرار کنم
فلش بک به شب:/
آماده شده بودم و همه چی اماده بود که فرار کنم ، مشکل یه جا بود ، سارا ..
اون درسته زن مهربونی بود ولی به هیونجین خیلی وفادار بود و نمیزاشت که فرار کنم ، هزار بار نقشه فرار کشیدم اما اون خرابش کرد
...
بی سروصدا از پله ها اومدم پایین و یه نگاهی به دور و اطراف انداختم
جینهو: هوففففففف خوبه
تاتی تاتی به سمت سرویس بهداشتی، فک کردن خیلی زرنگن ولی من از اونا باهوش ترم .. کنار سرویس یه در مخفی بود ، میدونستن کسی اونجا نمیره که اونجا دررو گذاشتن
ولی سارا میدونست و همیشه اونجاها پرسه میزد حتی نصفه های شب
اما الان مشکوک میزد که سارا اینجاها نیست
با تکون دادن سرم از فک و خیالم اومدم بیرون باید هر چه زود تر از این جهنم دره میرفتم بیرون
...
...
...
شوگا:هنوز پیدا نکردین نه؟؟
نامی:نه هیچی جز اون خونه به اسمش نیست ما همه چیز و برسی کردیم اما اون فقط یه ویلا به اسمشه و اونم که گشتیم
داتن حرف میزدن که با صدای تلفن شوگا همه ساکت شدن
شوگا جواب داد:بله؟
جین:دیگه براتون غریبه شدیم آقای مین؟
شوگا:ج..جین هیونگگگ
جین:پسر چطوری؟
شوگا:هیونگ کجایی؟
جین:اول حالم و بپرس بچه ، بزار اول از صورت قشنگم بهت بگم
شوگا یه خنده ای کرد ، توی این مدت خیلی وقت بود که خنده رو لباش نیومده بود و این لبخند هم به لطف جین بود
....
امرو اگه گشادیم نیاد میخوام کلی پارت بزارم براتون حیح😁 ...
من باید از اینجا فرار کنم ، درسته باید یه نقشه حسابی بکشم تا نتونن منو پیدا کنن
یه ماه شده که هیونجین پیداش نیست پس میتونم از بین این بادیگاردا بگیرم، البته اگه سارا منو پیدا نکنه ، اون درسته زن خوبیه ولی به هیونجین وفاداری و منم بخاطر همین نتونستم توی این مدت فرار کنم ، ولی قرار نیست برای همیشه اینجا بمونم
جینهو: خدا خدا خدا چیکار کنم؟؟ کمکم کن باید از اینجا برم بیرون
میدونستن بادیگاردا توی چه ساعتی شیفت عوض میکنن و چند نفرن ، یه نقشه خوب اومد تو ذهنم
باید قبل از اینکه هیونجین پیداش بشه از اینجا فرار کنم
فلش بک به شب:/
آماده شده بودم و همه چی اماده بود که فرار کنم ، مشکل یه جا بود ، سارا ..
اون درسته زن مهربونی بود ولی به هیونجین خیلی وفادار بود و نمیزاشت که فرار کنم ، هزار بار نقشه فرار کشیدم اما اون خرابش کرد
...
بی سروصدا از پله ها اومدم پایین و یه نگاهی به دور و اطراف انداختم
جینهو: هوففففففف خوبه
تاتی تاتی به سمت سرویس بهداشتی، فک کردن خیلی زرنگن ولی من از اونا باهوش ترم .. کنار سرویس یه در مخفی بود ، میدونستن کسی اونجا نمیره که اونجا دررو گذاشتن
ولی سارا میدونست و همیشه اونجاها پرسه میزد حتی نصفه های شب
اما الان مشکوک میزد که سارا اینجاها نیست
با تکون دادن سرم از فک و خیالم اومدم بیرون باید هر چه زود تر از این جهنم دره میرفتم بیرون
...
...
...
شوگا:هنوز پیدا نکردین نه؟؟
نامی:نه هیچی جز اون خونه به اسمش نیست ما همه چیز و برسی کردیم اما اون فقط یه ویلا به اسمشه و اونم که گشتیم
داتن حرف میزدن که با صدای تلفن شوگا همه ساکت شدن
شوگا جواب داد:بله؟
جین:دیگه براتون غریبه شدیم آقای مین؟
شوگا:ج..جین هیونگگگ
جین:پسر چطوری؟
شوگا:هیونگ کجایی؟
جین:اول حالم و بپرس بچه ، بزار اول از صورت قشنگم بهت بگم
شوگا یه خنده ای کرد ، توی این مدت خیلی وقت بود که خنده رو لباش نیومده بود و این لبخند هم به لطف جین بود
....
امرو اگه گشادیم نیاد میخوام کلی پارت بزارم براتون حیح😁 ...
۳۴.۶k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.